خیلی خوشحالم که این مغز عقده ای بالاخره خودش را کنار کشید و اجازه داد من قلم به دست گیرم. من هم برای خودم جایگاهی دارم.قبیح است اگر در تمام عمر این آیسان درمانده این گوشه عزلت گزینم! به هر حال نمی شود تمام عمرش را خودش به تنهایی گند بزند،من هم باید از این مهماتی که خداوند چهارده سال پیش به من داد استفاده کنم.
مهمات چیست؟ مهمات من گلوله های احساس هستند! 
ولی نیازی نیست در تفنگی بزارمشان و سپس آماده ی شلیکش کنم .
 به آسانی،در وقتی که مغر از خود راضی در بهترین حالت ممکن خود قرار دارد و همه چیز را دقیق و منظم جلو می برد،چندتا گلوله می ندازم زیر پاهای این آیسان مشنگ،بعدش میتوانید پفیلا پنیری بیاورید و بنشینیم به این صحنه خنده دار کله ملق شدنشان بخندیم و تماشایشان کنیم! *عینک سه بعدی فرامشوتان نشود!* 
البته که نگران من هم نباشید؛ این مغز افسرده تو عمرش انقدر با منطق و حساب ور رفته که پیر تر از آن است که دستش بهم برسد.وگرنه تا بحال دخلم را آورده بود

 خب! تا بیشتر از این آبرویشان را جریحه دار نکرده ام بریم سراغ اصل مطلب( چرا که از اتاق فرمان شاهرگ روی مچم را فشار می دهند و چیزی به کبود شدنم نمانده.)

.شما انسان ها چرا انقدر با ما قلب ها مشکل دارید؟ چه مرگتان است آخه؟ خب اگر انقدر آزارتان می دهیم ،ما را بکنید بندازید دورآن وقت می بینیم کی زنده می ماند! (-B
 با این حال حتما مغز هایتان به اسکیزوفرنی مفرط مبتلاست که چپ می روید،راست می روید ما قلب ها را مقصر میدانید و غرولند می کنید:"امان از این دل! یا هرچه می کشم زیر سر این دلمه!"
 خب تیره بخت مظلوم بیچاره! عاشق مشو! والا!
 عاشق می شوید،عاشقی هایتان را می کنید؛بعد که طرف بخاطر اخلاق گند دماغتان ولتان کرد رفت،میندازید گردن ما!
( برای این مورد باید یه فکس به سازمان حفظ حقوق قلوب بزنم.)
 خلاصه که آقایان خانم های احساسی/منطقی به حق این ماه رمضون که به معده ها و گوارشتان استراحت میدهید ،یک چند روزی هم مارا خلاص کنید و به تعطیلات بفرسیتید!هر چه باشد این مغز از من عاقل تر است! چند روزی بدون من نمیمیرید!چند روزی با او و منظقش جلو بروید قول میدهم از احساستم به سو شما استفاده نکنم!


 قربان شما! قلب! سی ام فرورخون 1400.

 

 

پ.ن:یه جیزی دوستانبرای اینکه خونم را قطع نکند و ممنوع الپمپاژ نشونم مجبور شدم دروغ بگویم.

وگرنه خودتان هم میدونید مغز هبچ کاری را بلد نیست انجام بدهد.شرمندتونم مجددا چاکر شما خداحافظ.

 

________________________________________________________________

+کمترین زمانی بود که تو عمرم برای انشا نوشتن داشتم :"

میدونین؛معلم ادبیاتم انقدر امسال(تحصیلی) طردم کرد و غرورمو له کرد که خیلی وقته دست و دلم به نوشتن نمیره=/

تمام اعتماد به نفسمو ازم گرفت.حتی یه بارم نخواست قبول کنه که انشاهام نوشته خودمه*-*/.

به هر حال میدونم دوباره نمره ای بهم تعلق نمیگرهXDگفتم حداقل اینجا داشته باشمش (((=

داستان گل سرخ و پسرک مو طلایی~

چالش نوشتن انشا در ۵ دقیقه!

مغز ,هم ,انقدر ,ها ,قلب ,  ,این مغز ,از این ,چند روزی ,هر حال ,انقدر با

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بي نشانه روانشناسی , علوم تربیتی , کودکان کم توان ذهنی وبلاگ شخصی زاهد نارویی نطنز خانم خونه زن و شبهات خلقت انسان در اسلام کویر پلاس loverose دکتر حسن خیری مجله تفریجی و خبری تیروژ